درباب یک موضوع کاملا بیفایده: زن بودن
حجم خشونت عیان و پنهانی که علیه جنس زن وجود دارد عمیقا غمگینم میکند. هرچقدر فکر میکنی روبهجلو هستی و جامعه از جنسیتزدگی دورتر شده، در لایههای خیلی بالا و آشکار موضوعی بالا میآید که تا مدتها درگیرم میکند. همین حالا که مینویسم بخاطر دیدن توییتی است که گفته بود یک روز با رانندگان زن کاری میکنم که ترس از رانندگی برای همه عمر در وجودشان بماند. دروغ چرا؛ من هم خیلی وقتها از رانندگی زنها شاکی میشوم. اما بیشتر آن وقتها، نمیتوانم به سابقهی عمیقا تبعیضآمیز پشت آن مدل رانندگی و خیلی شوءن دیگر فکر نکنم. زنان میانسال و مسن را میبینم و به ترس مادرم از رانندگی فکر میکنم. به این فکر میکنم که این زن هم حتما ترسها و دلهرههای زیادی دارد و سعی کرده با آنها کنار بیاید و محدودیتش را کم کند. بوق زدن و سبقت گرفتن بیخود حتما همان کاری را با او میکند که آن ابله گفته: ترس در وجودش میرود.
چندروز پیشها دربارهی مصاحبهی اشکان خطیبی توییتی نوشته بودم؛ گفته بودم اگر من کارهای بودم راه بازگشت این رفتهها را باز میگذاشتم. توی ذهنم این بود که احتمالا حالا که حتی خودش پشیمان است کمتر هموطنی برایش آرزوی نفرتانگیز دارد. اما خب اشتباه میکردم. اینکه من چه فکری میکردم مهم نیست البته. انبوهی از کامنتها بهم یادآوری کردند که من زنی ناقصالعقلم و بهتر که کارهای نیستم. توییت را پاک کردم. رنجیده. نه اینکه حرفم را پس بگیرم. تحمل آن حجم از توهین و تنگنظری را نداشتم. آنقدر موارد اینچنینی در همین چندروز اخیر زیاد بوده که حتی همین حالا که از ذهنم میگذرند، اذیت میشوم. نمیدانم از کی و چرا اینقدر حساس شدم. اما دیگر نه نای بحث کردن دارم و نه ضرورتی میبینم و مهمتر اینکه، کاملا بیفایدهاش میدانم.
- ۰۳/۰۲/۱۰